سعید بیابانکی یکی از شاعرانی است که در برخی از آثارش سروده‌هایی با موضوع دفاع مقدس و جنگ تحمیلی دارد. سروده‌هایی که در آن روح اعتراض به عملکرد برخی از افراد جامعه نیز دیده می‌شود.

به گزارش گروه فرهنگی مشرق به نقل از تسنیم، سعید بیابانکی یکی از شاعران نسل دوم انقلاب اسلامی است که در سال 1347 در شهر سده اصفهان به دنیا آمد و فعالیت های ادبی خود را از اواخر دهه شصت آغاز کرد. در همان زمان با غزل معروف عاشورایی خود با مطلع «دشت می‌بلعید کم‌کم پیکر خورشید را/ بر فراز نیزه می‌دیدم سر خورشید را» به عنوان شاعری آینده‌دار در محافل ادبی شناخته شد.

بیابانکی مسیر شاعری خود را با شعرهای آیینی و عاشقانه ادامه داد و در دو قالب غزل و چهارپاره شعرهای شاخص‌تری  را از خود ارائه داد. از بیابانکی تا به امروز مجموعه شعرهای مختلفی مانند «باغ‌های دوردست»، «سنگچین»، «نامه‌های کوفی» و «جامه‌دران» به چاپ رسیده است.

او دارای چند شعر در زمینه ادبیات دفاع مقدس است که یک چارپاره و یک غزل او را از مجموعه شعر «نامه‌های کوفی» انتخاب شده است که در ذیل ارائه می‌شود. بیابانکی در مورد این چارپاره‌ها می‌گوید: «چند سال پیش که به گلزار شهدای اصفهان رفته بودم با مشاهده عکس شهدا و همچنین دیدن تاریخ تولدشان حس کردم که شهدا نسبت به سن خود جوانتر هستند و یا به عبارت دیگر شهادت آنها را جاودانه کرده است و از آنجا بود که مضمون اصلی سرایش این چارپاره شکل گرفت.»

«سیاه و سفید

نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت

کوچه مشتاق گام‌هایت ماند
خانه چشم انتظار در زدنت

مثل این که همین پریشب بود
آمدی با پسرعموهایت

خنده‌هایت درست یادم هست
بس که آشفته بود موهایت

رو به من... رو به دوربین با شوق
ایستادید سر به زیر و نجیب

آخرین عکس یادگاری‌تان
بین این قاب‌ها چقدر غریب...

هیچ عکاس عاقلی جز من
دل به این عکس‌ها نمی‌بندد

تازه آن هم به عکس ساده تو
که سیاه و سفید می‌خندد

***
دور تا دور این مغازه پُر است
از هزاران هزار عکس جدید

تو کجایی؟ کجا؟ نمی‌دانم!
آه ای خنده سیاه و سفید

تو از این قاب‌ها رها شده‌ای
دوستانت اسیرتر شده‌اند

تو جوان مانده‌ای، رفیقانت
نوزده سال پیرتر شده‌اند

صبح شنبه، چه صبح تلخی بود
از خودم پاک ناامید شدم

قاب عکس تو بر زمین افتاد
به همین سادگی شهید شدم»

غزل ذیل یکی از معروف‌ترین غزل‌های دفاع مقدس در این سال‌ها است که سیدعلیرضا عصار نیز آن را در آلبوم «بازی عوض شده» اجرا کرده است.

«بی‌خانمان

میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی‌آشیان در آوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره نیمه‌جان در آوردیم

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم

لبان سوخته‌ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان درآوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم

شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان  در آوردیم -

برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم

به بازی‌اش نگرفتند و ما چه بازی‌ها
برای این سر بی‌خانمان در آوردیم

و آب‌های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس